[ 9 / 12 / 1394برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

بیوگرافی و تصاویر هانیه غلامی

 

 

بیوگرافی کامل هانیه غلامی

نام و نام خانوادگی : هانیه غلامی

تاریخ تولد: ۱۲ بهمن ماه ۱۳۷۳

تحصیلات :دانشجوی رشته ی روانشناسی بالینی در دانشگاه آزاد تهران – مرکز

مختصری از زندگی نامه هانیه غلامی

هانیه غلامی در کارنامه ورزشی خودش کسب مقام سوم استان تهران  در رشته کاراته دارد این بازیگر جوان کشورمان به زبان های هندی و انگلیسی مسلط هست و علاقه زیادی به بازیگری و روانشناسی دارد. بازیگری را از دوران کودکی شروع کرد ولی بازی در فیلم یکی میخواد باهات حرف بزنه منوچهر هادی اولین تجربه جدی او به عنوان بازیگر است او برای ایفای این نقش از بین افراد زیادی که برای تست آمده بودند پذیرفته شد و به سرعت در طول یک ماه ۱۰ کیلو اضافه وزن خود را کاهش داد تا به فیلمبرداری برسد.

بعد از اکران فیلم در جشنواره فیلم فجر سال ۹۰ نظر مثبت مردم و منتقدانی همچون خسرو نقیبی را به خود جلب کرد. هانیه غلامی که در هیچ کلاس بازیگری شرکت نکرده است ولی بنا به اظهارات خودش مطالعات زیادی در زمینه بازیگری و کارگردانی دارد. اولین تجربه تئاتر هانیه غلامی را با نمایش رقص کاغذ پاره ها محمد یعقوبی شروع کرد.

 

 

 

[ 17 / 1 / 1394برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

در اسفند سال ۱۳۶۵ در اصفهان بدنیا آمد. او در خانواده ۵ نفره بدنیا آمد که دو خواهر و دوبرادر دارد و او فرزند آخر خانواده محسوب می شود. وی با سریال سه دونگ سه دونگ به مخاطبان تلویزیونی معرفی شد. مریم معصومی هم اکنون در سریال همه چیز آنجاست نقش سمانه را بازی می کند.سریال هایی که تاکنون مریم معصومی در آن ها بازی کرده است : سریال فاصله ها ساخته حسین سهیلی زاده در سال ۸۹ – سریال سه دونگ سه دونگ به کارگردانی شاهد احمدلو در سال ۹۰ – بازی در سریال پیدا و پنهان در سال ۹۲– و سریال های ۳۹ هفته، ماجراهای پریشان و همه چیز آنجاست در سال۹۳

 

[ 17 / 1 / 1394برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

[ 1 / 1 / 1394برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

حضور محمد طوطی در برنامه دیده شو از شبکه دو سیما

دانلود

[ 18 / 10 / 1393برچسب:حضور ,محمد ,طوطی ,در ,برنامه ,دیده شو ,از, شبکه ,دو سیما,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

 

شهادت امام حسین(ع)

 

شمر پليد به خيمه هاى حرم مطهر حمله نمود نيزه خود را به خيمه ها فرو برد و گفت : آتش بياوريد تا خيمه ها را با هر كس كه در آن است به شعله آتش سوزانم آن معدن غيرت الله ، حضرت امام فرمود: اى پسر ذى الجوشن ! ايا تو مى گويى آتش آورند كه خيمه ها را بر سر اهل بيت من بسوزانى ، خدا تو را به آتش ‍ دوزخ بسوزاند.
در اين هنگامشبثپليد آمد و آن شمر عنيد را از اين كار سرزنش ‍ نمود كه آن سگ بى حيا اظهار شرم نموده بر گشت .
راوى گويد: امام به اهل بيت خود فرمود: جامه كهنه اى براى من بياوريد كه كسى در آن رغبت نكند، مى خواهم آن جامه را در زير لباسهايم بپوشم تا اينكه دشمنان بدنم را برهنه نسازند.

 

پس چنين جامه اى آوردند كه عرب آن را تبانمى گويند امام حسين عليه السّلام آن لباس را نپذيرفت و فرمود: نمى خواهم ، اين لباس كسى است كه داغ ذلت و خوارى به او زده شده باشد سپس جامه كهنه اى آوردند امام عليه السّلام آن را پاره نمود و در زير جامه هاى خود پوشيد و علت پاره كردن آن لباس اين بود تا آن را از بدن شريف آن جناب بيرون نياورند و چون به درجه شهادت رسيد، آن را از بدن شريفش بيرون آوردند سپس آن حضرت لباسى كه نام آن در ميان عربا معروف به سراويل  است و از جنس ‍ حبره بود، طلب داشت و آن را پاره نمود و بر تن خود پوشيد و علت پاره كردن آن لباس ، اين بود تا آن را از بدن آن جناب بيرون نياوردند ولى وقتى شهيد شد، بحربن كعب  آن جامع را به غارت در ربود و امام عليه السّلام را برهنه از آن لباس رها كرد و از اعجاز آن حضرت اين بود كه دستهاى نحس بحر بن كعب ولدالزنا در فصل تابستان مانند دو چوب ، خشك مى گرديد و در زمستان چنان تر مى بود كه خون و چرك از آنها جارى مى شد و به همين درد مبتلا بود تا اينكه جان به مالك دوزخ سپرد. راوى گويد:
چون حضرت امام در اثر زخمها و جراحات بسيار كه در بدن مباركش وارد گرديده بود ضعف و سستى بر حضرتش مستولى شد و از اثر اصابت تيرهاى بسيار بر بدنش ، مانند خارپشت به نظر مى آمد در اين موقع ، صالح بن و هب مرى (يا مزنى ) بى دين با نيزه بر تهيگاه امام مبين زد كه آن مظلوم از بالاى اسب بر زمين افتاد و بر گونه راست صورت بر روى خاك كربلا قرار گرفت . درباره آن غيرت الله از روى خاك برخاست و جون كوه استوار بايستاد رواى گويد: علياى مكرمه زينب خاتون عليه السّلام در آن حال از خيمه هاى حرم بيرون دويد در حالتى كه ندا مى داد: اى واى برادرم ، واى سيد و سرورم واى اهل بيتم ! اى كاش آسمان بر زمين مى افتاد و كوهها بر روى سطح زمين ريزريز مى گرديد راوی گويد: شمر پليد به آن گمراهان عنيد صيحه كشيد كه در حق اين مرد چه انتظار داريد، چرا كارش را تمام نمى كنيد؟ در اين هنگام يك مرتبه گروه بى دين از هر طف بر امام تشنه جگر، حمله ور گرديدند و او را محاصره نمودند زرعت بن شريك  مشرك ، ضربتى بر شانه مبارك امام عليه السّلام زد و حضرت سيدالشهدا نيز ضربتى بر او زد و او را بر روى زمين انداخت و به جهنم و اصل گرداند. والدلزناى ديگر، ضربت شمشيرى بر دوش مقدس آن حضرت آشنا نمود كه از صدمه شمشير آن زبده سر، حضرت اباعبدالله عليه السّلام آن آسمان وقار، به روى خود كه بر آينه انوار جمال پروردگار بود بر زمين افتاد و در چنين احوال آن مطهر جلال ايزد متعال ، از حال رفته و خسته و ضعيف گرديده بود و گاهى بر مى خاست و زمانى مى نشست ؛ در اين هنگام سنا، بن انس بى دين ، نيزه بر چنبره گردن آن سر فراز ملك يقين ، شهسوار ميدان شهادت و نور چشم حضرت رسالت ، آشنا نمود به همين مقدار اكتفا ننمود، بار ديگر نيزه را بيرون كشيد و بر استخوان هاى سينه اش ‍ كه صندوق علوم لدنى بود فرو برد سپس اشقى الاولين و الاخرين ، سنان مشرك لعين ، آن نقطه دايره بلا را نشان تير جفا نمود و آن تير بلا بر گلوى آن زيب سينه و آغوش سيد دو سرا، وارد آمد و از صدمه آن ، گوشواره عرش ‍ رب الارباب بر فرش تراب قرار گفت . باز از غايت غيرت و مردانگى برخاست و بر روى زمين نشست و آن تير را از گلو بيرون كشيد و هر دو دستش را در زير گلوى مبارك مى گرفت و چون پر از خون مى گرديد بر سر و محاسن شريف مى ماليد و مى فرمود: كه به همين حال خدا را ملاقات مى نمايم كه به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند پس عمربن سعد نحس لعين به خبيثى كه در طرف يمين او بود، گفت : واى بر تو! از مركب فرود آى و حسين را راحت كن راوى گويد: خولى بن يزيد اصبحى سرعت نمود كه سر مطهر امام عليه السّلام را از بدن جدا نمايد ولى لرزه بر بدن نحس نجسش افتاد و از آن فعل قبيح اجتناب نمود آنگاه سنان بن انس ‍ نخعى از اسب پياده شد و قصد قتل فرزند رسول و نور ديده زهراى بتول سلام الله عليها - را نمود، شمشير ظلم و جفا بر حلق خامس ال عبا، فرود آورد و به زبان بريده همى گفت : به خدا سوگند كه سر از بدنت جدا مى كنم و حال آنكه مى دانم تويى فرزند رسول الله صلى الله عليه واله و بهترين مردم از جهت پدر و مادر! پس آن شقى نا اميد از رحمت عام يزدانى سر مقدس آن بنده خاص حضرت سبحانى را از بدن شريف جدا نمود.

 

بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)

 

 

 

[ 26 / 7 / 1393برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

 

 

شهادت عبدالله بن حسن عليه السّلام

 

راوى گويد: امام عليه السّلام از اهل حرم دستمالى را طلب فرمود و سر مبارك را با آن محكم بست و كلاهى طلبيد كه عرب آن را ((قلنسوه ))مى نامند و آن را هم بر فرق همايون نهاد و عمامه را بر روى آن پيچيد و ملبس به آن گرديد و بار ديگر عزم ميدان نمود پس لشكر اندكى درنگ نمود، باز آن بى دينان بى شرم رجوع كردند و حضرت امام را احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن عليه السّلام كه طفلى نا بالغ بود از نزد زنان و از حرم امام انس و جان ، بيرون آمد و مى دويد تا در كنار عموى بزرگوار خود حسين مظلوم بايستاد زينب خود را به او رسانيد و خواست كه او را به سوى حرم باز گرداند ولى آن طفل امتناع شديد نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموى خويش جدايى اختيار نمى كنم و از او تنها نمى گذارم ! در اين هنگام ، ((بحربن كعب ))يا بنابر قول ديگر ((حرملة بن كاهل ))همين كه خواست شمشير بر امام عليه السّلام فرود آورد، عبدالله خطاب به او گفت : واى بر تو! اى زنازاده بى حيا!

 

تو مى خواهى عمويم رابه قتل رسانى ولى آن ولدالزنا بى حيا، از خدا و رسول پروا ننمود و شمشير را فرود آورد و آن كودك دستش را در پيش ‍ شمشير سپر ساخت و دستش به پوست آويخت و فرياد وا امام بر آورد. حضرت امام او را گرفت و بر سينه خود چسانيد و فرمود: اى فرزند برادر! بر اين مصيبت شكيبايى نما و آن را در نزد خداى عزوجل به خير و ثواب احتساب دار كه خدا تو را به پدر گرامى ات ملحق خواهد فرمود: راوى گويد: در اين اثناء حرمله كاهل حرام زاده تيرى به جانب آن امام زاده معصوم انداخت كه آن تير گلوى آن يتيم را كه در آغوش عموى بزرگوارش ‍ بود، بريد و او جان بر جان آفرين تسليم نمود .

 

بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)

 

[ 26 / 7 / 1393برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

 

 

 

 

شهادت حضرت على اصغر

 

 

زنان حرم و دختران محترم رسول اكرم صداها به ناله و گريه بلند نمودند. آن حضرت با دل پر از حسرت ، به سوى خيمه رجعت نمود و زينب خاتون عليهاالسّلام را فرمود كه فرزند دلبند صغير مرا بياور تا با او وداع نمايم و چون او را آورد، امام مظلوم طفل معصوم را گرفت و همين كه خواست از راه راءفت و كمال مرحمت خم شده او را ببوسد، حرمله بن كاهل اسدى پليد - لَعَنَهُ اللّهُ - از خدا حيا ننمود تيرى به جانب آن نوگل بوستان احمدى انداخت كه تير به گلوى نازك آن طفل معصوم اصابت نمود به طورى كه گويا گلو را ذبح نمايند، گوش تا گوش پاره نمود. پس آن حضرت با كمال غم و حسرت ، به زينب خاتون ، فرمود: اين طفل را بگير؛ پس امام عليه السّلام هر دو دست را در زير گلوى طفل گرفت چون پر از خون شد به سوى آسمان پاشيد، آنگاه فرمود: آنچه كه بر من اين مصائب را آسان مى نمايد آن است كه اين مصيبت بزرگ در حضور پروردگار عادل نازل مى گردد. امام باقر عليه السّلام فرمود: از آن خون طفل معصوم كه امام عليه السّلام به آسمان پاشيد، حتى يك قطره هم روى زمين نيفتاد.

 

بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)

 

 

 

[ 26 / 7 / 1393برچسب:شهادت, حضرت, على اصغر,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

جهاد و شهادت حضرت على اكبر عليه السّلام

 

آن شبيه رسول ، قدم شجاعت در ميدان سعادت نهاد و با آن گروه بى باك به جنگ پرداخت و خاطره ها را اندوهناك گردانيد و نونهال بوستان امامت جنگى كرد به غايت سخت و جمعى كثير از آن اَشْقياءنگونبخت را به خاك هلاك انداخت . سپس به خدمت پدربزرگوار آمد و گفت : اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه آهنين مرا به تَعَب افكند، آيا راهى به سوى حصول شربتى از آب هست ؟ حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام هم به گريه افتاد و فرياد وا غَوْثاهُ برآورد و فرمود: اى فرزند عزيزم ! اندكى ديگر به كار جنگ باش كه به زودى جدّت حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله را ملاقات خواهى نمود و ايشان از جام سرشار كوثر شربتى به تو خواهد داد كه پس از آن هرگز روى تشنگى نبينى و احساس ‍ عطش ننمايى .
حضرت على اكبر به سوى ميدان برگشت و جنگى عظيم نمود كه بالاتر از آن تصوّر نتوان كرد و داد شجاعت بداد در آن حال مُنْقذ بن مُرّه عبدى ))تيرى به جانب آن فرزند رشيد سيّدالشهداء، افكند كه از صدمه آن تير بر روى زمين افتاد و فرياد برآورد: يا اَبَتاهُ! عَلَيْكَ ... يعنى پدر جان ، سلام من بر تو باد! اينك جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: زود به نزد ما بيا. على اكبر اين بگفت و فرياد زد و جان برجان آفرين تسليم نمود. چون آن جوان اين دنياى فانى را مشتاقانه وداع نمود، حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام بر بالين ايشان آمد وگونه صورت خود را برگونه صورت او گذارد و فرمود: خدا بكُشد آن كسانى را كه تو را كشتند، چه بسيار جراءت و گستاخى نمودند برخداى متعال و بر شكستن حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، عَلَى الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا : پس از تو، خاك بر سر اين دنيا!

 

راوى گويد: در اين هنگام زينب خاتون صلّى اللّه عليه و آله از خيمه بيرون دويد در حالتى كه ندا مى كرد: يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ! پس آن مخدّره آمد و خود را بر روى بدن پاره پاره على اكبر افكند، امام حسين عليه السّلام تشريف آورد و خواهر را از روى جنازه على اكبر بلند كرد به نزد زنان برگردانيد.
پس از آن يكايك مردان اهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يكى بعد از ديگرى روانه ميدان گرديدند تا آنكه جماعتى از ايشان به دست آن بدكيشان به درجه رفيع شهادت رسيدند. پس حضرت سيدالشهداء عليه السّلام آواز به صيحه و فرياد بلند نمود و فرمود: اى عموزادگان من ! و اى اهل بيت من ! صبورى و شكيبايى را شعار خود سازيد و متحمّل بار محنت ، باشيد؛ به خدا سوگند كه پس از اين روز هرگز روى خوارى به خود نخواهيد ديد. راوى گويد: در اين هنگام جوانى بيرون خراميد كه در حُسن صورت و درخشندگى منظر به مثابه پاره ماه بود، با آن گروه بدخواه و بى دين ، به كار جنگ پرداخت . ابن فضيل اَزْدى مَيْشوم ضربتى بر فرق آن مظلوم ، زد كه فرق او راشكافت و آن جوان از مركب به صورت ، روى زمين افتاد و فرياد يا عَمّاهُ برآورد. پس امام عليه السّلام مانند باز شكارى ، خود را به ميدان رسانيد و همچون شير خشمناك بر آن لعين بى باك ، حمله نمود و با شمشير، ضربتى بر اَّن ناپاك ، فرود آورد و آن وَلَدُالزّنا بازوى خود را سپر شمشير امام عليه السّلام نموده و دست نحس اش از مِرْفق قطع گرديد و آن لعين فرياد بلندى برآورد كه همه لشكر فرياد او را شنيدند.

 

كوفيان بى دين بر امام مبين ، حمله آوردند تا آن لعين را از چنگال شير بيشه هيجا رها نمايند ولى آن ملعون پايمال سُمّ اسبان گرديد و روح نحس اش به جانب نيران دويد. راوى گويد: چون غبار فرو نشست ديدم كه حسين عليه السّلام بر بالاى سر آن جوان ايستاده و او پاهاى خود را بر زمين مى ماليد و امام مى فرمود: از رحمت خدا دور باشند آن گروهى كه تو را كشتند و آنان كه در روز قيامت جدّ و پدر تو با ايشان دشمنى خواهند نمود. سپس فرمود: به خدا قسم ! گران است بر عموى تو كه او را بخوانى و او نتواند تو را جواب دهد و هرگاه بخواهد جواب دهد ديگر دير شده و فايده اى نبخشد. به خدا قسم كه امروز آن روزى است كه خون ريزى در آن بسيار و فرياد رسى ، اندك است . سپس حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام جنازه آن جوان را بر سينه خود گرفت و در ميان شهداى بنى هاشم بر روى زمين قرار داد.
راوى گويد: چون امام مظلومان قتلگاه جوانان و دوستان خود را مشاهده فرمود كه همه بر روى خاك افتاده اند و جان به جان آفرين سپرده اند تصميم عزم فرمود كه با نفس نفيس با گروه بد نهاد، جهاد نمايد و نداى بى كسى در داد كه آيا كسى هست كه از حرم رسول پروردگار عالميان ، دفع شرّ ياغيان و ظالمان نمايد؟ آيا خداپرستى هست كه در يارى ما اهل بيت از خداى متعال بترسد و ما را تنها نگذارد؟
آيا فريادرسى هست ك به فريادرسى ما اميد لقاى پروردگار را داشته باشد؟ آيا اعانت كننده اى هست كه به واسطه يارى ما، به ماميدوار شود به ثوابها و اجرى كه در نزد خداى تعالى موجود است ؟

 

 

 

                                بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)

 

 

 

 

 

[ 26 / 7 / 1393برچسب:جهاد,شهادت,علی اکبر,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

شهادت حضرت عباس عليه السّلام

 

راوى گويد: تشنگى بر امام شهيد به غايت شديد گرديد، آنحضرت خود را به بلندى مُشْرف بر فرات رساند تا داخل فرات گردد، در آن حال برادر آن امام ناس جناب ابوالفضل العباس ، در پيش روى آنحضرت حركت مى كرد. در اين هنگام لشكر ابن سعد تبهكار سر راه بر فرزند احمد مختار، گرفتندمردى از قبيلهبنى دارم  تيرى به جانب جناب سيّدالشهداء عليه السّلام انداخت كه آن تير در زير چانه شريف آن شهيد راه دين حنيف محكم بنشست . پس تير رابيرون كشيد و هر دو دست مبارك را در زير چانه مجروح نگاه داشت و چون پر از خون شد، به سوى آسمان انداخت و اين مناجات را به درگاه قاضى الحاجات ، مَرْهَم دل مجروح ساخت كه الها! به سوى تو شكايت مى آورم از آنچه از ظلم و ستم نسبت به فرزند دختر پيغمبرت به جا مى آورند.

 

پس از آن ، شجاع محكم اساس برادرش عبّاس را از او جدا نمودند كه آن روباهان در ميان آن دو فرزند اسداللّه الغالب ، حايل شدند و از هر جانب بر دور جناب ابوالفضل عليه السّلام گردآمدند و ايشان را احاطه نمودند تا آنكه آن كافران غدّار فرزند حيدر كرّار، عباس نامدار را مقتول و قرة العين بتول را در مصيبت برادر، ملول نمودند. امام حسين عليه السّلام در شهادت برادر با جان برابر خود، دُرّهاى سيلاب اشك چو رود جيحون از ديده بيرون ريخت ، و گريه شديد در عزاى آن مظلوم وحيد، نمود.  راوى گويد: امام عليه السّلام پس از شهادت برادر گرامى ، آن منافقان را به ميدان جدال و قتال طلبيد و هر كس از آن روباه صفتان اَشرار در مقابل فرزند اسداللّه حيدر كَرّار، مى آمد، امام اَبرار به ضربت شمشير آتشبار، او را به بِئْسَ القرار، مى فرستاد تا آنكه از اجساد پليد آن كُفّار، مقتول عظيمى در ميدان جنگ فراهم آمد ودر آن حال حضرت بدين مقال گويابود: اَلْمَوْت...

 

بر گرفته از کتاب لهوف(سید بن طاووس)

 

 

 

 

 

[ 26 / 7 / 1393برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه