. دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند-

  -خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم راتوانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن.

اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید-

 

آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولتاست.-  

  -وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکرمی کنند، نه رفتار و عملکرد شما.

سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد-

-اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را میگیرید که همیشه می گرفتید.

افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوتانجام می دهند-

پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری باچند نفر.-

کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم. -

کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید. . -انسان همان می شود که اغلب به آن فکر میکند . همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل درباشد-

تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است. -

دشوارترین قدم، همان قدم اول است. -

عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید. -

آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد. -

وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آننخواسته اید. -

-من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد.

 

...................................

چقدر سخته

چقدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم

همیشگی رو قلبت هدیه داد زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت باشی

 

حس کنی که هنوزم دوستش داری چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف

 بزنی اما وقتی دیدیش هیچی به جز سلام نتونی بگی چقدر سخته وقتی پشتت

 

بهشه دونه های اشک گونه هات رو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که

هنوزم دوستش داری چقدر سخته گل های آرزوتو تو باغ دیگه ای ببینی و هزار

 

بار تو خودت بشکنی و اون وقت آروم زیر لب بگی "گل من باغچه نو مبارک "

 

....................................

تا بدانیم ، برای تو می نویسم . دلم را چون کبوتری سپید در دست می گیرم و رو به بهشتی که عطر او می آید ، پروازش می دهم ، تا بدانی در برابر حضور مداومت ، مشرق و مغرب شمال و جنوبم.قصد می کنم تا کبوتر دل ، بی پروا اوج بگیرد ، تا جایی بپرد که من نقطه ای شوم و نقطه محو شود و از محو عبور کند و آن گاه از سر آغاز ، نوشته شود تا او .. شود.

 

.............................

منتظر ديدار تو هستم، سهل است بگويم که گرفتار تو هستم، من در پي اين حادثه غمخوار تو هستم، هر چند که دور از مني و من ز تو دورم، بر جان تو سوگند که دوستدار تو هستم

 

.............................

 

امشب گريه ميکنم براي تو براي خودم براي تمام اونايي که ميخواستن گريه کنن ولي نتونستن براي تمام اون چيزي که خواستي نبودم و خواستم بودي امشب گريه ميکنم به وسعت دريا به وسعت بيشه و دل عاشق براي تو به پاس احترام تحقير هايي که از ديگران شنيدم و هنوز شکست نخوردم 

 

.............................

 

هر ان کس عاشق است از جان نترسد    يقين از بند و از زندان نترسد
دل عاشق  بود  گرگ گرسنه که گر گ     از هي هي چوپان  نترسد

 

.............................

 

هيچ وقت به کسي نگو ما به درد هم نمي خوريم شايد اون به درد تو نخوره ، ولي ممکنه تو دواي همه درد هاي اون باشي

 

.............................

 

گاهي اوقات سکوت بالا ترين فرياد هاست به شرط انکه گوشي براي شنيدن وجود داشته باشد و احساسي براي بر انگيخته شدن

 

.............................

 

وقتي کسي بهت گفت که از ته دلش دوست داره مواظب باش چون هنوز بالاي دلش جايي براي ديگران  وجو داره
 
هميشه سعي نکن کسايي رو دوست بداري که دوستت دارن بلکه کسايي رو دوست داشته باشي که دوستت ندارن

 

.............................

 

هوس بازان کسي را که زيبا ميبينند دوست دارند اما عاشقان کسي را که دوست دارند زيبا مي ببنند

 

.............................

 

                                                    تا آخرین نفس

 روزی که برای همیشه پر کشیدی "تا دیاری که

فاصله تا من "بسیار است.

دل تنگ است و بی قرار

در مرز خیا ل خود  تصویر زیبای تو را بر آسمان نقاشی کردم ولی افسوس

 که فقط در خیال " تو را نظاره بودم و دگر هیچ

هنوز خیابان رد پای تو را به یادگار دارد و هنوز بوی تو در فضای

 آروم  ذهنم می دمد

من هنوز به یاد توام " بدان همیشه و همیشه

 و تا آخرین نفس به یاد تو خواهم بود 

 

 

 ای رویای همیشه سبز  در قلب من همیشه سبز خواهی ماند

 

.............................

نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم

 

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی

 

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

 

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی

 

تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی
تو خود اویی بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی

 

[ 10 / 2 / 1392برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

 

اندکی فکر کن ...

به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند

به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند:

 

."روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد

به بچه هایی فکر کن که گفتند:

 

."مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند

به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند.و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند

به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد

من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ، ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،سوگواری می کنم

من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،گریه می کنم

 

به افراد دور و بر خود فکر کنید...

کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،

فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،

در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید

قدر لحظات خود را بدانید

حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛

زیرا اگر دیگر آنها نباشند،برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود

"دیروز"

گذشته است

 

"آینده"و

ممکن است هرگز وجود نداشته باشد

 

لحظه "حال" را دریاب

چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری

 

اندکی فکر کن....

.....................................................................................

 

از زندگی پرسیدم

چطور، بهتر زندگی کنم؟

با كمی مكث جواب داد: گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر، با اعتماد، زمان حال را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز. شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن. زندگی شگفت انگیز است، در صورتی كه بدانی چطور زندگی کنی

 

پرسیدم، آخر .... و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود، ادامه داد: مهم این نیست که قشنگ باشی ...، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر. كوچك باش و عاشق ... كه عشق، خود می داند آیین بزرگ كردنت را ... بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه رابطه خاص تو با کسی

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ...داشتم به سخنانش فكر می كردم كه نفسی تازه كرد و ادامه داد ... هر روز صبح در آفریقا، آهویی از خواب بیدار می شود و برای زندگی كردن و امرار معاش در صحرا می چراید، آهو می داند كه باید از شیر سریع تر بدود، در غیر این صورت طعمه شیر خواهد شد، شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا می گردد، كه می داند باید از آهو سریع تر بدود، تا گرسنه نماند ... مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو ...،مهم اینست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگی ات، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن كنی ... به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی می خواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ...،كه چین از چروك پیشانیش باز كرد و با نگاهی به من اضافه كرد: زلال باش .... ، زلال باش ...، فرقی نمی كند كه گودال كوچك آبی باشی، یا دریای بیكران، زلال كه باشی، آسمان در تو پیداست

..................

به خیالمان میرسد كه زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع میشود كه موانعی كه سر راهمان هستند، كنار بروند و...

 

همه ما خودمان را چنین متقاعد میكنیم كه زندگی بهتری خواهیم داشت اگر

شغلمان را تغییر دهیم

مهاجرت كنیم

 

با افراد تازهای آشنا شویم

ازدواج كنیم

 

فكر میكنیم،زندگی بهتر خواهد شد اگر

ترفیع بگیریم

اقامت بگیریم

با افراد بیشتری آشنا شویم

 

بچهدار شویم

 

و خسته میشویم وقتی

 

میبینیم رئیسمان نمیفهمد

 

زبان مشترك نداریم ،همدیگر را نمیفهمیم

 

میبینیم كودكانمان به توجه مداوم نیازمندند

بهتر است صبر كنیم

با خود میگوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد كه

رییسمان تغییر كند، شغلمان را تغییر دهیم

به جای دیگری سفر كنیم

 

به دنبال دوستان تازهای بگردیم

همسرمان رفتارش را عوض كند

 

یك ماشین شیكتر داشته باشیم

 

بچههایمان ازدواج كنند

به مرخصی برویم

و در نهایت بازنشسته شویم

حقیقت این است كه برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الان وجود ندارد. اگر الان نه، پس كی؟

زندگی همواره پر از چالش است

بهتر این است كه این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم كه با وجود همه این مسائل، شاد و خوشبخت زندگی كنیم

 

به خیالمان میرسد كه زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع میشود كه موانعی كه سر راهمان هستند، كنار بروند :مشكلی كه هم اكنون با آن دست و پنجه نرم میكنیم

كاری كه باید تمام كنیم

زمانی كه باید برای كاری صرف كنیم

 

بدهیهایی كه باید پرداخت كنیم

و...

بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود

 

 

بعد از آنكه همه اینها را تجربه كردیم، تازه میفهمیم كه زندگی، همین چیزهایی است كه ما آنها را موانع میشناسیم. این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم كه جادهای بسوی خوشبختی وجود ندارد. خوشبختی، خود همین جاده است. بیایید از هر لحظه لذت ببریم. برای آغاز یك زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست كه در انتظار بنشینیم      

 

خوشبختی یك سفر است، نه یك مقصد.

................................................................................

 

باورها

باورها به رفتارهای ما جهت میدهند. انگیزه ما برای شروع کاری میشوند و میتوانند ما را از انجام فعالیتی بازدارند. اعتقاد و ترویج باورهای مثبت، مثبتاندیشی را در زندگی نهادینه میکند. نهادهها فردا شکوفا میشوند و به همین دلایل است که باید باورهای ساده خود را برای پیچیدگیهای فردای زندگی جهت بدهیم تا کودکانمان به فردای بهتری نظر داشته باشند؛ جهتی روشن و مثبت نگر.

من باور دارم

که دعوا و جر و بحث دو نفر با هم به معنی اینکه آنها همدیگر را دوست ندارند، نیست و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنی اینکه آنها همدیگر را دوست دارند نیست

که هر چقدر دوستان خوب و صمیمی باشد هر از گاهی موجب ناراحتی ما خواهد شد و باید به این خاطر آن ها را ببخشیم

 

که دوستی واقعی به رشد خود ادامه خواهد داد حتی در دورترین فاصلهها

 

که ما میتوانیم در یک لحظه کاری کنیم که برای تمام عمر قلب ما را به درد آورد

 

که زمان زیادی طول میکشد تا من همان آدم بشوم که میخواهم

که همیشه باید کسانی را که صمیمانه دوستشان دارم با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم زیرا ممکن است آخرین باری باشد که آنها را میبینم.

.............

 

زندگی

 

    زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه

 

    زندگی، بغض فـروخورده نیست

 

    زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است

 

    زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است

 

    زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ

 

    زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است

 

    زندگی، بوسه به لب های گلی است که به شوقت همه شب بیداراست

 

    زندگی، شـــوق وصال یار است

[ 8 / 2 / 1392برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

 

صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم و مي شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ‌، براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني و من مي شنوم مي شنوم هياهوي زمانه را که تو را از پريدن و پرکشيدن باز مي دارد آه ، اي شکوه بي پايان اي طنين شور انگير من مي شنوم به آسمان بگو که من مي شکنم ! هر آنچه تو را شکسته و مي شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته

 

                               .............................................

نظر دبيران در مورد عشق: دبير ديني:عشق يك موهبت الهي است. دبير ورزش:عشق تنها توپي است كه اوت نمي شود. دبير شيمي:عشق تنها اسيدي است كه به قلب صدمه نمي زند. دبير اقتصاد:عشق تنها كالايي است كه از خارج وارد نمي شود. دبير ادبيات:عشق بايد مانند عشق ليلي ومجنون محور نظامي داشته باشد. دبير جغرافي:عشق از فراز كوه هاي آسيا تيري است كه بر قلب مي نشيند. دبير زيست:عشق يك نوع بيماري است كه ميكروب آن از چشم وارد ميشود.

                              ...............................................

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش.

                                ..............................................

پس ازتو نمونم برای خدا تو مرگ دلم را ببین و برو
چو طوفان سنگین ز شاخه ی غم گل هستی ام را بچین و برو

که هستم من اون تک درختی که در کام طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش ز خشم طبیعت شکسته
ندونستم این را به عالم نمی مونه عشقت برایم
که هستم من اون تک درختی که در کام طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش ز خشم طبیعت شکسته

ندونستم ای بی خبر ز دلم که بی اعتباره وفای تو هم
که هستم من اون تک درختی که در کام طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش ز خشم طبیعت شکسته

تو اکنون ز عشقم گریزونی غمم را ز چشمم نمی خونی
ازین غم چه حالم ، نمی دونی

                                          ..................................

سنگ روی سنگ می‌گذاری زیر ریزش یک‌ریز آسمان و سر بلند نمی‌کنی تا کسی گمان نبرد که اشک‌هایت را پنهان می‌کنی به بهانه‌ی باران. سنگ بر سنگ می‌چینی تا ستونی شود بلند, تا روزی دستت را بگیرد و با تو بر فراز سنگ‌ها بایستد و زندگی را فریاد بزند. سنگ روی سنگ می‌لغزد و می‌غلتد و فرومی‌افتد و تو بی‌وقفه سنگ روی سنگ می‌گذاری و می‌چینی و وامی‌چینی تا ستونی شود بلند, تا روزی روزگاری برسد به آسمانی که پس از بارش باران بستر رنگین‌کمان می‌شود. تو سرگرم و دل‌گرم سنگ‌ها می‌شوی و قطرات باران رنگ‌هایت را می‌شویند و می‌برند و تو دیگر رنگارنگ نیستی، بی‌رنگ شده‌ای مثل رنگی پریده که نبوده‌ است و نیست. تو به سنگ‌ها خیره می شوی و کسی خاک می‌پاشد انگار در چشم‌هایت و آسمان ترک بر می‌دارد و رنگین‌کمان نیست می‌شود و توفان درمی‌گیرد و تو هیچ نمی‌بینی و سنگ بر سنگ می‌چینی. سنگ بر سنگ تا ستونی شود که دست‌در‌دست او بر فرازش بایستی و زندگی را فریاد کنی. ناگهان... همه چیز از حرکت باز می‌ایستد. باد و باران و آسمان و زمین و زندگی. تو سر بالا می‌کنی. سنگی از دستت بر زمین می‌افتد. سنگ‌ها بر سرت آوار می‌شوند. تو می‌مانی و رنگ بی‌رنگی و سکوت و سکون و سرما. تو می‌مانی و او که سنگ شده‌است در دوردست‌ها.

                                                                ........................

هميشه اين منم كه دردسر درست مي كنم

هميشه اين منم كه ندانم كاري مي كنم

هميشه اين " دل ناماندگاره " كه بي آبرويي مي كنه

هميشه اين توئي كه مي بخشي

هميشه اين توئي كه نديد مي گيري

هميشه اين توئي كه مهرباني

....................

آمده بودم از اشتباهاتم بگويم

از لغزشهايم از زمين خوردن هايم

از همه آن چيزي كه نبايد باشه و هست

از همه اون فكرهاي سبكي كه وجودم رو احاطه كرده

آمده بودم كه بگويم ،

در پيشگاه مقدس تو بايستم و بگويم : ....

اما این خلاف ادب است .

مرا خوانده اي

مهرت را در دلم فزوني بخشيده اي

چگونه بگویم ؟!

در آستان ملكوتي تو چگونه از خطاهایم بگويم ؟!

 

...............

ای به سر زلف تو سودای من

وز غم هجران تو غوغای من

لعل لبت شهد مصفای من

عشق تو بگرفت سراپای من

من شده تو، آمده بر جای من

گرچه بسی رنج غمت برده‌ام

جام پیاپی ز بلا خورده‌ام

سوخته‌جانم اگر افسرده‌ام

زنده‌دلم گر چه ز غم مرده‌ام

چون لب تو هست مسیحای من

گنج منم، بانی مخزن تویی

سیم منم حاجب معدن تویی

دانه منم صاحب خرمن تویی

هیكل من چیست اگر من تویی؟

گر تو منی، چیست هیولای من؟

من شدم از مهر تو چون ذره پست

وز قدح باده‌ی عشق تو مست

تا به سر زلف تو دادیم دست

تا تو منی، من شده‌ام خودپرست

سجده‌گه من شده اعضای من

دل اگر از توست، چرا خون كنی؟

ور ز تو نَبوَد ز چه مجنون كنی؟

دمبدم این سوز دل افزون كنی

تا خودیم را همه بیرون كنی

جای كنی در دل شیدای من

آتش عشقت چو برافروخت دود

سوخت مرا مایه‌ی هر هست و بود

كفر و مسلمانیم از دل زدود

تا به خم ابروت آرم سجود

فرق نِه از كعبه كلیسای من

كِلك ازل تا كه ورق زد رقم

گشت هم‌آغوش چو لوح و قلم

نامده خلقی به وجود از عدم

بر تن آدم چو دمیدند دم

مهر تو بُد در دل شیدای من

دست قضا چون گل آدم سرشت

مهر تو در مزرعه‌ی سینه كِشت

عشق تو گردید مرا سرنوشت

فارغم اكنون ز جحیم و بهشت

نیست به غیر از تو تمنای من

باقی‌ام از یاد خود و فانی‌ام

جرعه‌كش باده‌ی ربانی‌ام

سوخته‌ی وادی حیرانی‌ام

سالك صحرانی پریشانی‌ام

تا چه رسد بر دل رسوای من

بر درِ دل تا اَرِنی‌گو شدم

جلوه‌كنان بر سر آن كو شدم

هر طرفی گرم هیاهو شدم

او همگی من شد و من او شدم

من دل و او گشت دلارای من

كعبه‌ی من خاك سر كوی تو

مشعله‌افروز جهان روی تو

سلسله‌ی جان خم گیسوی تو

قبله‌ی دل طاق دو ابروی تو

زلف تو در دَیر، چلیپای من

شیفته‌ی حضرت اعلی‌ستم

عاشق دیدار دل‌آراستم

راهرو وادی سوداستم

از همه بگذشته تو را خواستم

پر شده از عشق تو اعضای من

تا كی و كی پندنیوشی كنم؟

چند نهان بُلبُلَه‌‌نوشی كنم؟

چند ز هجر تو خموشی كنم

پیش كسان زهدفروشی كنم

تا كه شود راغب كالای من

خرقه و سجاده به دور افكنم

باده به مینای بلور افكنم

شعشعه در وادی

[ 5 / 2 / 1392برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

در جستجوی محبت

همه در جستجوی محبتیم  کدام رمق از حقیقتیم

آسمان را با مهر خورشید  سازند بی کران و پر امید

دل،اشک ریزان در شب تنهایی  کوچه به کوچه با پرواز تا رهایی

جلد دفتر عشق را مادر برایم نوشت  گویی که خود می دانست سازنده باشم در سرنوشت

نامه نوشتم به روزگار  جواب داد صبور باش در این روز ماندگار

شاید قصه همین جا تمام شود  قایق تو به آب روانه شود

شور عشقم مرا می خواند  سوی آزادی مرا می راند

بوسه عشق فدایت می دهم  من پرنده عشق را به آسمان پر می دهم.

ممنونم

از کسانی که ازمن متنفرند ممنونم، آنها مرا قوی تر می کنند،

از کسانی که مرا دوست دارند ممنونم، آنان قلب مرا بزرگ تر می کنند،

از کسانی که مرا ترک می کنند ممنونم، آنان به من می آموزند هیچ چیز تا ابد ماندنی

نیست،

از کسانی که با من می مانند ممنونم، آنان به من معنای دوست داشتن را نشان می دهند.

 

روزگار بهتري از راه مي رسد

كسي نگفته است كه زندگي كار ساده ايست،گاهي بسيار سخت و ناخوشايند مي نمايد.
اما با تمام فراز و فرودهايش، زندگي ...از ما انساني بهتر و نيرومند تر مي سازد.
حتي اگر در لحظه حقيقت آن را در نيابيم
.

به ياد آر ...
كه در آزردگي، رنج از خود دور داري،و در دلتنگي، بگذاري اشكهايت جاري شوند،
و در خشم خود را رها سازي،و در ناكامي بر خود چيره شوي،تا مي تواني يار خود باش.
مي تواني بهترين دوست خود باشي،اما به هنگام آشفتگي مرا خبر كن!
مي كوشم، بدانم چه وقت بايد در كنارت باشم.اما گاه ممكن نيست، پس خبرم كن.
عشق بالاترين هديه اي است كه مي توانيم به يكديگر بدهيم.و ايثار يكي از بزرگترين لذت هايي است كه به ما ارزاني شده.
من اينجايم هر زمان و هميشه،تا هر آنچه دارم به تو هديه دهم.

زندگی
زندگي دوختن شاديهاست و به تن كردن پيراهن گلدار اميد
زندگاني هنر هم نفسي با غم هاست زندگاني هنر هم سفري با رنج است
زندگاني هنر سوختن اكنون با روشني آينده است زندگاني هنر ساختن پنجره بر بيداري است
زندگاني يافتن روزنه در تاريكي است زندگاني گاهي آري به همين باريكي در همين نزديكي است
زندگاني هنر بافتن پارچه زيبايي است زندگي دوختن شاديهاست و به تن كردن پيراهن گلدار اميد.


شرار عشق
شادم كه در شرار تو مي سوزم شادم كه در خيال تو مي گريم
شادم كه بعد وصل تو باز اينسان در عشق بي زوال تو مي گريم
پنداشتي كه چون ز تو بگسستم ديگر مرا خيال تو در سر نيست
اما چه گويمت كه جز اين آتش بر جان من شراره ديگر نيست
شب ها چو در كنار نخلستان كارون ز رنج خود به خروش آيد
فريادهاي حسرت من گويي از موج هاي خسته به گوش آيد
شب لحظه اي به ساحل او بنشين تا رنج آشكار مرا بيني
شب لحظه اي به سايه خود بنگر تا روح بيقرار مرا بيني
من با لبان سرد نسيم صبح سر مي كنم ترانه براي تو
من آن ستاره ام كه درخشانم هر شب در آسمان سراي تو
غم نيست گر كشيده حصاري سخت بين من و تو پيكر صحراها
من آن كبوترم كه به تنهايي پر مي كشم به پهنه درياها
شادم كه همچو شاخه خشكي باز در شعله هاي قهر تو مي سوزم
گويي هنوز آن تن تب دارم كز آفتاب شهر تو مي سوزم
در دل چگونه ياد تو مي ميرد ياد تو ياد عشق نخستين است
ياد تو آن خزان دل انگيزيست كاو را هزار جلوه ي رنگين است
بگذار زاهدان سيه دامن رسواي كوي و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بيالايند اينان كه آفريده شيطانند
اما من آن شكوفه اندوهم كز شاخه هاي ياد تو مي رويم
شبها تو را به گوشه تنهايي در ياد آشناي تو مي جويم


و غم انگيز ترين آهنگم

امشب از دوري تو دلتنگم و غم انگيزترين آهنگم

امشب از غصه و غم لبريزم آه اي عشق مگر من سنگم

برگي از شاخه جدا در پاييز خشك و بي حوصله و كمرنگم

بي تو دهگده اي خاموشم دور افتاده ترين آهنگم

حر ف ناگفته زياد است ولي حيف در قافيه ها مي لنگم
.


زندگي
زندگي آسان نيست در بر اين تاريكي تاريكي همچو سياهي
رنگ روشن نكند سايه اين تاريكي چاره اين تاريكي
نور روشن. نور زرد. نور شادي همچو برف نيست در سايه اين نور سياه
لطف وامداد خدايان قديم نور تيره رنگ بغز
سايه افكنده است بردامان ما نيست در افكار او روشن شدن
زنده بودن عشق بودن همچو باد رفتن و با همنوايان دوستي
شاد بودن همنوازي همچو بلبل در كنار گل سرودن
همچو عاشق در كنار يار بودن عاشقي اسودگي!!!..........
اري از عشق تو بايد برف شد خالي از هر گونه شك ونيستي
اري از عشق تو بايد سرد شد همچو جان دادن براي عاشقي
.

اميد

شمع ها به آرامي مي سوختند ، فضا به قدري آرام بود كه مي توانستي صحبتهاي آن ها را بشنوي

اولي گفت : من صلح هستم ! با وجود اين هيچ كس نمي تواند مرا براي هميشه روشن نگه دارد . من معتقدم كه از بين مي روم . سپس شعله اش به سرعت كم شد و از بين رفت .

دومي گفت : من ايمان هستم ! با اين وجود من هم ناچاراٌ مدتي زيادي روشن نمي مانم . بنابراين معلوم نيست كه چه مدت روشن باشم وقتي صحبتش تمام شد نسيم ملايمي بر آن وزيد و شعله اش را خاموش كرد .

شمع سوم گفت من عشق هستم ! و آن قدر قدرت ندارم كه روشن بمانم مردم مرا كنار مي گذارند و اهميت مرا درك نمي كنند آنها حتي عشق ورزيدن به نزديكترين كسانشان را هم فراموش مي كنند و كمي بعد او هم خاموش شد
.

ناگهان ...

پسري وارد اتاق شد و شمع هاي خاموش را ديد و گفت :

چرا خاموش شده ايد ؟ قرار بود شما تا ابد بمانيد و با گفتن اين جمله شروع به گريه كردن كرد .

سپس شمع چهارم گفت : نترس تا زماني كه من روشن هستم مي توانيم شمع هاي ديگر را دوباره روشن كنيم . من اميد هستم !

كودك با چشمهاي درخشان شمع اميد را برداشت و شمع هاي ديگر را روشن كرد .

چه خوب است كه شعله اميد هرگز در زندگيتان خاموش نشود .

هر يك از ما مي توانيم اميد ، ايمان ، صلح و عشق را حفظ و نگهداري كنيم
.

من آن روز را انتظار مي كشم

روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت./روزي كه كمترين سرود بوسه است
و هر انسان براي هر انسان برادري ست./روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند
قفل افسانه ايست و قلب براي زندگي بس است.
روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است/تا تو بخاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي
روزي كه آهنگ هر حرف ؛ زندگيست/تا من بخاطر آخرين شعر رنج جستجوي قافيه نبرم...
روزي كه تو بيايي ؛ براي هميشه بيايي /و مهرباني با زيبايي يكسان شود.
روزي كه ما دوباره براي كبوتر هايمان دانه بريزيم.../و من آن روز را انتظار مي كشم
حتي روزي كه ديگر نباشم.

سکوت

سکوتی کردم.چند لحظه به چشم هایش خیره شدم.. گفتم:دوستت دارم به اندازه ای که عاشقتم عاشق یک عشق واقعی عاشق تو..عاشقی که برای رسیدن به تو احظه شماری میکند به عشق این لحظه های انتظار دوستت دارم به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمرعاشقتم ... به عشق اینکه توراتاآخری ن نفس دارم دوستت دارم
به عشق اینکه گاهگاهی با تووبه یاد تو در زیر باران قدم میزنم. عاشق بارانم
به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران دوستت دارم
حالا که تو را دارم هیچ غمی جز دلتنگیت در دل ندارم.
به اندازه ی تمام لحظات بیقراری و دلتنگی دوستت دارم...
من که عاشق چشم هایت هستم
به عشق آن چشم های زیبا دوستت دارم...
به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تئ هستم یا تنها به یاد تو هستم ای عشقم به عشق تمام این عشق ها دوستت دارم..
پرسیدم:به جواب این سوال رسیدی؟
این بار او سکوت کرد
و این بار او با چشمهای خیسش به چشمهایم خیره شد...
اشک هایش را پاک کردم
و من باز گفتم:به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما پابرجاست دوستت دارم...

 

فقط خودت باش

گلهای سرخ به این زیبایی میشکفند

  چرا که سعی ندارند به شکل نیلوفر های آبی در آیند

  و نیلوفرهای آبی به این زیبایی شکفته می شوند

  چرا که درباره ی دیگر گلها افسانه ای به گوششان نخورده است

  همه چیز در طبیعت این چنین زیبا در تطابق با یکدیگر پیش میروند

  چرا که هیچ کس سعی ندارد با کسی رقابت کند کسی سعی ندارد به لباس دیگری درآید

  فقط این نکته را دریاب! فقط خودت باش و این را آویزه ی گوش کن

   که هر کاری هم که بکنی نمیتوانی  چیز دیگر باشی

 همه ی تلاشها بیهوده است . تو باید فقط خودت باشی

[ 4 / 2 / 1392برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه