دست نوشته ها-بخش اول

در جستجوی محبت

همه در جستجوی محبتیم  کدام رمق از حقیقتیم

آسمان را با مهر خورشید  سازند بی کران و پر امید

دل،اشک ریزان در شب تنهایی  کوچه به کوچه با پرواز تا رهایی

جلد دفتر عشق را مادر برایم نوشت  گویی که خود می دانست سازنده باشم در سرنوشت

نامه نوشتم به روزگار  جواب داد صبور باش در این روز ماندگار

شاید قصه همین جا تمام شود  قایق تو به آب روانه شود

شور عشقم مرا می خواند  سوی آزادی مرا می راند

بوسه عشق فدایت می دهم  من پرنده عشق را به آسمان پر می دهم.

ممنونم

از کسانی که ازمن متنفرند ممنونم، آنها مرا قوی تر می کنند،

از کسانی که مرا دوست دارند ممنونم، آنان قلب مرا بزرگ تر می کنند،

از کسانی که مرا ترک می کنند ممنونم، آنان به من می آموزند هیچ چیز تا ابد ماندنی

نیست،

از کسانی که با من می مانند ممنونم، آنان به من معنای دوست داشتن را نشان می دهند.

 

روزگار بهتري از راه مي رسد

كسي نگفته است كه زندگي كار ساده ايست،گاهي بسيار سخت و ناخوشايند مي نمايد.
اما با تمام فراز و فرودهايش، زندگي ...از ما انساني بهتر و نيرومند تر مي سازد.
حتي اگر در لحظه حقيقت آن را در نيابيم
.

به ياد آر ...
كه در آزردگي، رنج از خود دور داري،و در دلتنگي، بگذاري اشكهايت جاري شوند،
و در خشم خود را رها سازي،و در ناكامي بر خود چيره شوي،تا مي تواني يار خود باش.
مي تواني بهترين دوست خود باشي،اما به هنگام آشفتگي مرا خبر كن!
مي كوشم، بدانم چه وقت بايد در كنارت باشم.اما گاه ممكن نيست، پس خبرم كن.
عشق بالاترين هديه اي است كه مي توانيم به يكديگر بدهيم.و ايثار يكي از بزرگترين لذت هايي است كه به ما ارزاني شده.
من اينجايم هر زمان و هميشه،تا هر آنچه دارم به تو هديه دهم.

زندگی
زندگي دوختن شاديهاست و به تن كردن پيراهن گلدار اميد
زندگاني هنر هم نفسي با غم هاست زندگاني هنر هم سفري با رنج است
زندگاني هنر سوختن اكنون با روشني آينده است زندگاني هنر ساختن پنجره بر بيداري است
زندگاني يافتن روزنه در تاريكي است زندگاني گاهي آري به همين باريكي در همين نزديكي است
زندگاني هنر بافتن پارچه زيبايي است زندگي دوختن شاديهاست و به تن كردن پيراهن گلدار اميد.


شرار عشق
شادم كه در شرار تو مي سوزم شادم كه در خيال تو مي گريم
شادم كه بعد وصل تو باز اينسان در عشق بي زوال تو مي گريم
پنداشتي كه چون ز تو بگسستم ديگر مرا خيال تو در سر نيست
اما چه گويمت كه جز اين آتش بر جان من شراره ديگر نيست
شب ها چو در كنار نخلستان كارون ز رنج خود به خروش آيد
فريادهاي حسرت من گويي از موج هاي خسته به گوش آيد
شب لحظه اي به ساحل او بنشين تا رنج آشكار مرا بيني
شب لحظه اي به سايه خود بنگر تا روح بيقرار مرا بيني
من با لبان سرد نسيم صبح سر مي كنم ترانه براي تو
من آن ستاره ام كه درخشانم هر شب در آسمان سراي تو
غم نيست گر كشيده حصاري سخت بين من و تو پيكر صحراها
من آن كبوترم كه به تنهايي پر مي كشم به پهنه درياها
شادم كه همچو شاخه خشكي باز در شعله هاي قهر تو مي سوزم
گويي هنوز آن تن تب دارم كز آفتاب شهر تو مي سوزم
در دل چگونه ياد تو مي ميرد ياد تو ياد عشق نخستين است
ياد تو آن خزان دل انگيزيست كاو را هزار جلوه ي رنگين است
بگذار زاهدان سيه دامن رسواي كوي و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بيالايند اينان كه آفريده شيطانند
اما من آن شكوفه اندوهم كز شاخه هاي ياد تو مي رويم
شبها تو را به گوشه تنهايي در ياد آشناي تو مي جويم


و غم انگيز ترين آهنگم

امشب از دوري تو دلتنگم و غم انگيزترين آهنگم

امشب از غصه و غم لبريزم آه اي عشق مگر من سنگم

برگي از شاخه جدا در پاييز خشك و بي حوصله و كمرنگم

بي تو دهگده اي خاموشم دور افتاده ترين آهنگم

حر ف ناگفته زياد است ولي حيف در قافيه ها مي لنگم
.


زندگي
زندگي آسان نيست در بر اين تاريكي تاريكي همچو سياهي
رنگ روشن نكند سايه اين تاريكي چاره اين تاريكي
نور روشن. نور زرد. نور شادي همچو برف نيست در سايه اين نور سياه
لطف وامداد خدايان قديم نور تيره رنگ بغز
سايه افكنده است بردامان ما نيست در افكار او روشن شدن
زنده بودن عشق بودن همچو باد رفتن و با همنوايان دوستي
شاد بودن همنوازي همچو بلبل در كنار گل سرودن
همچو عاشق در كنار يار بودن عاشقي اسودگي!!!..........
اري از عشق تو بايد برف شد خالي از هر گونه شك ونيستي
اري از عشق تو بايد سرد شد همچو جان دادن براي عاشقي
.

اميد

شمع ها به آرامي مي سوختند ، فضا به قدري آرام بود كه مي توانستي صحبتهاي آن ها را بشنوي

اولي گفت : من صلح هستم ! با وجود اين هيچ كس نمي تواند مرا براي هميشه روشن نگه دارد . من معتقدم كه از بين مي روم . سپس شعله اش به سرعت كم شد و از بين رفت .

دومي گفت : من ايمان هستم ! با اين وجود من هم ناچاراٌ مدتي زيادي روشن نمي مانم . بنابراين معلوم نيست كه چه مدت روشن باشم وقتي صحبتش تمام شد نسيم ملايمي بر آن وزيد و شعله اش را خاموش كرد .

شمع سوم گفت من عشق هستم ! و آن قدر قدرت ندارم كه روشن بمانم مردم مرا كنار مي گذارند و اهميت مرا درك نمي كنند آنها حتي عشق ورزيدن به نزديكترين كسانشان را هم فراموش مي كنند و كمي بعد او هم خاموش شد
.

ناگهان ...

پسري وارد اتاق شد و شمع هاي خاموش را ديد و گفت :

چرا خاموش شده ايد ؟ قرار بود شما تا ابد بمانيد و با گفتن اين جمله شروع به گريه كردن كرد .

سپس شمع چهارم گفت : نترس تا زماني كه من روشن هستم مي توانيم شمع هاي ديگر را دوباره روشن كنيم . من اميد هستم !

كودك با چشمهاي درخشان شمع اميد را برداشت و شمع هاي ديگر را روشن كرد .

چه خوب است كه شعله اميد هرگز در زندگيتان خاموش نشود .

هر يك از ما مي توانيم اميد ، ايمان ، صلح و عشق را حفظ و نگهداري كنيم
.

من آن روز را انتظار مي كشم

روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت./روزي كه كمترين سرود بوسه است
و هر انسان براي هر انسان برادري ست./روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند
قفل افسانه ايست و قلب براي زندگي بس است.
روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است/تا تو بخاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي
روزي كه آهنگ هر حرف ؛ زندگيست/تا من بخاطر آخرين شعر رنج جستجوي قافيه نبرم...
روزي كه تو بيايي ؛ براي هميشه بيايي /و مهرباني با زيبايي يكسان شود.
روزي كه ما دوباره براي كبوتر هايمان دانه بريزيم.../و من آن روز را انتظار مي كشم
حتي روزي كه ديگر نباشم.

سکوت

سکوتی کردم.چند لحظه به چشم هایش خیره شدم.. گفتم:دوستت دارم به اندازه ای که عاشقتم عاشق یک عشق واقعی عاشق تو..عاشقی که برای رسیدن به تو احظه شماری میکند به عشق این لحظه های انتظار دوستت دارم به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمرعاشقتم ... به عشق اینکه توراتاآخری ن نفس دارم دوستت دارم
به عشق اینکه گاهگاهی با تووبه یاد تو در زیر باران قدم میزنم. عاشق بارانم
به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران دوستت دارم
حالا که تو را دارم هیچ غمی جز دلتنگیت در دل ندارم.
به اندازه ی تمام لحظات بیقراری و دلتنگی دوستت دارم...
من که عاشق چشم هایت هستم
به عشق آن چشم های زیبا دوستت دارم...
به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تئ هستم یا تنها به یاد تو هستم ای عشقم به عشق تمام این عشق ها دوستت دارم..
پرسیدم:به جواب این سوال رسیدی؟
این بار او سکوت کرد
و این بار او با چشمهای خیسش به چشمهایم خیره شد...
اشک هایش را پاک کردم
و من باز گفتم:به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما پابرجاست دوستت دارم...

 

فقط خودت باش

گلهای سرخ به این زیبایی میشکفند

  چرا که سعی ندارند به شکل نیلوفر های آبی در آیند

  و نیلوفرهای آبی به این زیبایی شکفته می شوند

  چرا که درباره ی دیگر گلها افسانه ای به گوششان نخورده است

  همه چیز در طبیعت این چنین زیبا در تطابق با یکدیگر پیش میروند

  چرا که هیچ کس سعی ندارد با کسی رقابت کند کسی سعی ندارد به لباس دیگری درآید

  فقط این نکته را دریاب! فقط خودت باش و این را آویزه ی گوش کن

   که هر کاری هم که بکنی نمیتوانی  چیز دیگر باشی

 همه ی تلاشها بیهوده است . تو باید فقط خودت باشی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ 4 / 2 / 1392برچسب:,

] [ ] [ Iman ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه